بوی الرحمن دنیا بلند شده است.
دو روز تمام از درد ماهانه لعنتی به خودم پیچیده بودم، تازه آرام شده بودم که تلفنم زنگ خورد و دوستی که ماه ها بود از او خبری نداشتم با بغض سلام کرد، گفت حرف هایی هست که فقط می شود به تو گفت و با گریه شروع کرد به حرف هایی که مرا یارای شنیدنش نبود این طرف خط در بهت مانده بودم، هیچ کلمه ای برای دلداریش نداشتم و دوباره از درد درون خودم مچاله شدم و گریه کردم.
دو مرد در اداره ای با هم شرط می بندند که همه دخترها فاسدند مثلا همین خانم فلانی که چادر سر می اندازد و نمازش را اول وقت می خواند و تلفنش همیشه در دستش نیست، شرط می بندند که می خواهید این را ثابت کنیم؟ و یکی شان عاشق پیشه می شود، خرید گل ها و هدیه ها را آغاز می کند، تکست های عاشقانه اش را رو می کند و ماه ها تلاش می کند تا قلب دختر مهربان و محجوب را بلرزاند و وقتی قلب دختر بلرزد آن حیوان می تواند به همه ثابت کند صحت حرفش را.
دارم لحظه ای را تصور می کنم که دختر جمله "دوستت دارم" را با هزار دلهره و خجالت ارسال کرده و آن ها نشسته اند دور هم و به قشنگ ترین آیه خدا خندیده اند، و باورم نمی شود مردهایی که خود از رحِم یک زن حیات گرفته اند و از شیره وجود یک زن نوشیده اند، زن ها را وسیله سرگرمی خود قرار دهند.
فاجعه در مِنا نیست، فاجعه در فوج فوج کشته شدن مردم یمن و سوریه نیست، فاجعه بغل گوش ماست، فاجعه کمین کرده است برای دارایی های انسان ها و دارد زن ها را می بلعد.
داعشی ها و تکفیری ها می کشند و سر می بُرند اما مردتر از این دو مرد هستند، آیا نباید این دو حیوان را سنگسار کرد؟ آیا نباید ترسید که جهنم درست همینجاست؟ آیا بوی تعفن این قِسم آدم ها باعث پایان دنیا نمی شود؟ آیا اعتماد مرده در درون آن دختر روزی زنده می شود؟ آیا روح زخم خورده اش را کسی می تواند التیام بخشد؟
خدای من...