زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اینکه چهارشنبه، سه شنبه بود غم انگیز بود.

شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۱ ق.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۱ نظر

1- من سه شنبه ها را دوست دارم و درست هر سه شنبه در پنج بعداز ظهر عاشق می شوم. به اولین چیزی که در پنج بعد از ظهرِ سه شنبه ببینم دل می سپارم، یک درخت، یک عبوری از آن طرف خیابان، یک تکه سنگ که باعث خراش روی کفشم می شود، جدول کنار خیابان که دلیل پرت شدنم روی زمین می شود، دختر بچه ای که در اتوبوس به من لبخند می زند و یا اصلا هیچکس، روزهای زیادی در پنج بعد از ظهر سه شنبه کسی نبوده است و بی صدا و غمگین عاشق هیچکس شده ام.


2- چهارشنبه بود، ماها می گذشت و بدون اینکه کسی متوجه بشود از درون هر روز منزوی تر می شدم. هفت ماهی بود که دیگر لحظات را چه با کلمه و چه با عکس ثبت نمی کردم و حالا باید کسی را می دیدم و خودم می دانستم که من برای دیدن آدم ها هیچ اشتیاقی ندارم اما مگر می شود این را برایشان توضیح داد؟

چهارشنبه بود و غمگینانه است که سه شنبه نبود، پنج بعد از ظهر نبود، خندیده بودیم و با هم رفته بودیم بیرون و در کنار هم غذا خورده بودیم، و من یکهو میان جمع گریه ام گرفته بود و خندیده بودم، من وسط جمع غمگین ترین دختر روی زمین شده بودم  و خواسته بودم این را کسی نفهمد، دلم خواسته بود که دلم بلرزد اما دلم روزی کوله اش را انداخته بود روی دوشش و مرا ترک کرده بود، بعد ترسیدم، از تکرارها، از دوباره ها، از آمدن هایی که می دانیم ماندنی نیست، ما به چشم های هم نگاه می کردیم و همگی می دانستیم که داریم چیزهایی را از هم پنهان می کنیم در این پنهان کردن مهارت به خرج می دادیم، هر کسی قسمتی از خودش را محتاطانه پشت کلمات دو پهلو پنهان می کرد و این حال مرا بدتر می کرد، باید روز زیبایی می بود، اگر این چهارشنبه، چهارشنبه ای بود در یکسال قبل یا دوسال قبل من شاید دلم می لرزید، اما بزرگ شده ام، خیلی بزرگ و بزرگ شدن اتفاق خوبی نیست.


3- تمام راه برگشت را گریسته بودم.


کفش مادر پای دختر

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۶ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۰ نظر

زن تر از زمین کسی را سراغ دارید؟

عاشق می شود و سبز، می بهارد. هر روز دلبری می کند، گل از گلش می شکفد، قبای رنگین و گل گلی به تن می کند و هر روز یک قدم جلوتر می رود در عشق. خورشید (مَرد) اما می نشیند و این رقص را می نگرد و لذت می برد از گردش عشق به دورش. زمین نزدیک و نزدیک تر می شود به گرمای عشق و یکهو می سوزد و هر روز بیشتر و بیشتر می سوزد،روزهایش کش می آید در تابستان تمام تلاشش را می کند و خورشید سرجایش می ماند و فقط حرف می زند و کسی یقه اش را نمی گیرد که تو فقط ستاره ای هستی که شاید مُرده باشی، تا زمین پاییز می شود،تب می کند، زرد می شود، شب هایش تمام می شود، می بارد، می لرزد و در زمستان آرام یخ می زند و می میرد، کسی برایش سیاه نمی پوشد،حالش را نمی پرسد و خورشید سرجایش می ماند و باز همه به او زل می زند و او دستش را می زند به کمرش و می گوید: دورم زد. و کسی نمی گوید در اصل خودش را دور زد.

مگر نه این اینکه زمین مادر ماست؟؟؟ نمی دانم شما الان بهارید، تابستانید، پاییزید یا زمستان؟ اما تمام این ها اتفاق می افتد و کاش زمین برای همیشه مردن را بلد بود و یا در بهار می ماند، همانقدر عاشق،همانقدر رنگی و شاد و.. اما...

مادبزرگ ها راست می گویند که: کفش مادر پای دختر...

نگذار شجاع شوم

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۱ نظر

بیا و کمکم کن که ترسو شوم.

نه، برو و نگذار که شجاع شوم، برو و نگذار با بودنت بر ترس هایم غلبه کنم.

چند روز که غیبم می زند لطفا دلشوره ام را نگیر.

سرما که می خورم و این سردرد لعنتی که به سراغم می آید نگرانم نشو.

من از مهربانیت می ترسم،می ترسم مهربانیت ترسم هایم را شکست دهد و شجاع شوم. به همین اشک هایم قسم من بودنت را نمی خوانم، بودنت مرا شجاع می کند، من شجاع بودنم را نمی خوام، شجاع شدن مرا می ترساند.

می دانی؟ زن نباید شجاع باشد، زن باید بترسد، هر لحظه، از هر چیزی...

حالم را نپرس، وقتی غمگینم برای شاد شدنم تلاش نکن، اشکم که می ریزد آشفته نشو،برای دیدنم به دنبال بهانه نگرد و... تمام این ها مرا شجاع می کند و من مثل سگ از شجاع بودن می ترسم.

زن که نباید شجاع باشد، زن باید بترسد.

زن های شجاع یکهو، یک جا، بی مقدمه بر اثر جراحتِ یک اخمِ ساده به فجیح ترین شکل ممکن می میرند.