فقط تو می دانی که چرا دلم خیس است.
قرار گذاشته بودیم اولین باران امسال را با هم باشیم، آسمان شیراز باریده بود و من نبودم که با تو قدم بزنم و چشمان خیست بی من در اولین باران امسال خیس تر شده بود.
امروز باز آسمان شیراز بارید و تو خواستی که با هم خیس شویم در زیر بارانی که همه دوستش دارند، اما کمند کسانی که با او دوست باشند، باران می بارید و ما خیابان ارم را قدم می زدیم و از درختان می خواستیم که ما را به حافظه شان بسپارند، برایم یاس چیدی از بوته گلی که داشت از روی دیواری ما را می پایید، باد یاس مرا برد اما بویش روی احساسم جا ماند.
من با هیچ مردی زیر باران قدم نزده بودم، خیس شده بودیم و باران با ما مهربان بود و شاعرانه می بارد و بر صورتمان شلاق نمی زد، خیس شده بودیم و خندیده بودیم، خیس شده بودیم و تفاوت هایمان بیشتر مشخص شده بود اما بیشتر بهم علاقمند شده بودیم، کفش های هیچکداممان کفش های روز بارانی نبود اما می توانستیم بی کفش تمام ارم را قدم بزنیم و هی حال دلمان بهتر شود.
توی ترافیک پل باغ صفا مانده بودیم، ترافیک ها مهربانند، ترافیک ها آدمها را چند لحظه بیشتر کنار هم نگه می دارند و ترافیک پل باغ صفا مرا بیشتر کنار تو نگه می داشت، حالا چه فرقی می کرد که به من اخم کرده باشی و من بخواهم از قطرات باران عکس بگیرم و وانمود کنم که اخمت دیوانه کننده نیست.
خداحافظی کردیم و نشد که برایت طولانی دست تکان دهم، بعدش تو زنگ زدی تا حتی الکی قهر نباشیم.
من تمام این کلمات را خیس نوشتم و فقط تو می دانی که چرا این کلمات لعنتی اینقدر خیسند.
- ۹۴/۰۸/۰۹