زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

نباید بازگشت خدایا

پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۵۶ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری

چایی که دم می گنم انگار می آیی کمی آن طرف تر از من می نشینی، آن هم تویی که تابحال با من چایی ننوشیده ای، بعد به سرم می زند که به سمت تو بازگردم، به سمت تویی که حتی روز تولدم به یادم نبودی...

کاش دوایی برای شکستن قلب بود.

تو انتخابت را برای زندگیت کردی و من انتخابت نبودم...

روزی که آمدی نگاهت کردم و گفتم کاش انسان باشی و حالا میان اشک ها می گویم خدایا کاش کمی انسان بود و با ته مانده من بازی نمی کرد....

نیستم

شنبه, ۹ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۵۹ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری


چقدر گیجم این روزها

چقدر دلم یه آغوش برای یه گریه طولانی میخواد

اما تا چشم کار میکنه خبری از هیچکس نیست...

نارنجی1

شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۲۸ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۰ نظر

خشونت در تعریف ابتدایی در جایی اتفاق می‌افتد که در یک سمت ماجرا تفکر «برتر بودن» شکل می‌گیرد. حتی در معنای گسترده خشونت یعنی جنگ نیز آغاز کننده همین تفکر است. تفکر برتر بودن ایجاد سهم‌خواهی و حق‌خواهی بیشتر از آنچه که باید، می‌کند.

باز تقویم چرخید و به روز 25 نوامبر و روز جهانی #منع_خشونت_علیه_زنان رسید و این تاریخ در کشور ما تردیدها و شبهاتی را در تفکرات ایجاد کرده و سبب شده تا عده‌ای با اینکه می‌دانند خشونت عیناً در این قسمت از جغرافیا وجود دارد، در مبارزه با آن به دلیل برخی موضع‌گیری‌ها و گرایش‌های مذهبی تعلل کنند.

اما آیا در اسلام یک جنس برتر و جنس دیگر در درجه دوم قرار گرفته است؟ آیا به تعبیر عده‌ای آن هم با بهره بردن از چینش ادبیاتی کلمات به شکل زیبا و فریبنده، زن همان جنس دوم و فرمان‌بردار است؟ اگر چنین است پس چرا خداوند در قرآن شعار برابری جنسیتی سر می‌دهد و صراحتاً بیان می‌کند که: («خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً...» سوره روم آیه 21)؟؟؟

کاش عده‌ای می‌دانستند وقتی برای ناحق جلوه دادن یک حق از مذهب و اعتقاد استفاده می‌کنند در حقیقت در حال ضایع کردن حق بزرگ‌تری هستند و با اینکار انسان و خدا را در مقابل هم قرار می‌دهند و به جنگ خدایی رفته‌اند که دم از آن می‌زنند.

مردان برای رسیدن به حقشان در پناه هیچ کمپین و اسمی مبارزه نکردند و زن‌ها نیز نیازمند چنین احزاب و کمپین‌ها نیستند، فقط کافیست بپذیرند که حقی دارند که باید به دستش می‌آورند، خشونت حق هیچ انسانی نیست...

 

آبانِ معمولی

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۱۹ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۰ نظر

چقدر امسال باران دیر بارید، سال 94 دومین باران پاییزی شیراز را در 13 آبان با کسی قدم زدم که فکر می کردم با بقیه فرق دارد و آمدم همینجا در موردش نوشتم.

امسال 13 آبان باز زیر باران بودم، آن هم در حرم امام علی (ع).

آبان می توانست ماه ویژه ای باشد، اما به معمولی بودن خودش ادامه داد، درست مثل من.

این یک دنیای معمولی است، پس لطفا از آن اینهمه درخواست های سورآل نداشته باشید.


آیه ذهب

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۱۰ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری

اگر قرار بود پیامبر باشم، نوح بودن را انتخاب می کردم. بعد یک جفت از تمام دوست داشتنی هایم را سوار کشتی می کردم و از دور برای تمام آنهایی که غمگینم کردند و رنجم دادند دست تکان می دادم.
اما...
اما تو را بی جفت می آوردم، تو را برای خودم می آوردم و می گذشتم از اینکه تو بیشتر از همه غمگینم کردی، بیشتر از همه رنجم دادی.

پایان دومین ماه از پاییز

شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۵۱ ق.ظ | فرخنده (ری را) آشوری

فکر کنم پر آرامش‌ترین نقطه زندگی‌ام همینجایی باشد که ایستاده‌ام. بدون هیچ تعلق خاطری، بی هیچ دلهره‌ای برای به دست آوردن و پریشان خاطری برای از دست دادن.

روزهای زیادی است که دلتنگ هیچ کس نیستم. نگران کسی نیستم. قلبم از عشق یا درد مچاله نمی‌شود، رنجی هم اگر هست از قلبم نیست از دردهای زندگی است که ربطش به قلبم به نسبت‌ها می‌رسد نه رابطه‌ها.

دیگر خنجر آدم‌ها قلبم را زخمی نمی‌کند، دیگر چشم‌ها یا عطر آشنایی پرتم نمی‌کند میان خاطرات سال‌های دور و نزدیک.

حالا بدون خرد شدن و رنج بردن می‌توانم در خیابان‌های پر از خاطره قدم بزنم، حالا باران که ببارد برایم یک اتفاق طبیعی محیط زیستی است و چشم‌هایم دچار سوزش نمی‌شود.

روزی فکر می‌کردم اگر به چنین نقطه‌ای برسم به پایان رسیده‌ام اما الان که در این نقطه‌ام فکر می‌کنم زندگی تازه آغاز گردیده است.

تقویم‌ها تا همین روزهای نه چندان دور برایم حکم برگه محکومیتم را داشتند، اسفندها مرا به دار می‌آویختند و مردی از سلاله پاییز می‌آمد نجاتم می‌داد و در یکی از روزهای گرم شهریور کارم به خودسوزی می‌رسید.

اما حالا نه بهار رقص‌کنان خبر دوباره آمدنم را می‌دهد و نه امیدی به رنگارنگی پاییز مرا به شدت غمگین می‌کند. همه چیز با بی‌هیاهویی در حال گذر است. درست مثل خودم که به زودی می‌گذرم، می‌روم و روزی از ذهن تمام آدمیان پاک می‌شوم.


پ.ن:

شما چند نفر چرا به این خانه بی نور همچنان سر می زنید؟

دنیای نه قشنگ

چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۷ ق.ظ | فرخنده (ری را) آشوری

زلزله آمد.

پشت در بیمارستان بودم، سرما خوردگی باعث شد تا من را داخل بیمارستان سرطان راه ندهند، روی زمین نشستم، داشتم آرام آرام دعا می خواندم که سرم گیج رفت، یعنی فکر کردم که سرم گیج رفته، اما زمین کمی لرزیده بود.

همکاران توی گروه داشتند در مورد لرزیدن زمین حرف می زدند. کمتر از یه ربع بعد فهمیدیم کرمانشاه زلزله آمده و پس لرزه هایش به شیراز رسیده است.

600 نفر کشته شدند، زلزله همیشه کشته می دهد. مثل بم که وقتی نوجوان بودم هزاران کشته گرفت و من پای تلوزیون گالون گالون اشک ریختم.

کرمانشاه آخرین زلزله نیست، زلزله بعدی هم کشته می دهیم. اصلا هر هفته همین تعداد را داریم توی جاده هایمان از دست می دهیم.

فقط خواستم بگویم این کشته ها به هیچ کجای مسئولان نیست. ما تک تک می میریم به دستشان.

سکوت

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۹ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۰ نظر

چقدر خوب که دیگر کسی  اینجا را نمی خواند

فرار

شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۲ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری
یک سالی می شود که با هم همکار و دوستیم.
مدتهاست او را به اسم کوچک صدا می زنم، یکی از بهترین دوست های من است آن هم در سرزمینی که آدمها دوستی واقعی دو نفر با جنس مخالف را نمی توانند پاک تصور کنند.
از زندگی اش خبر دارم و از بسیاری از رازهایش.
او هم قسمت خیلی خیلی کوچکی از زندگی مرا می داند. دوستیم اما هیچ وابستگی بین ما وجود ندارد.
می شود روزها هم را نبینیم و یا با هم صحبت نکنیم. اما خیلی باهم دوستیم، آنقدر که وقتی دلش میخواهد خیابان ها را بچرخد زن گ می زند و می گوید آماده شو، حتی اگر ساعت از نیمه شب گذشته باشد. همیشه مرا به فامیلی صدا می زند.
اما این جنس خوب دوستی را دیگران نمی توانند ببینند و به او انگ عشق یا رابطه ای هوس آلود می زنند.
چند روزی است حلقه می پوشم و در پیج اینستاگرامم برای «م» عاشقانه مینویسم، بعد از یک سال چند روز پیش پرسید: تو نامزد داری؟ گفتم: آره و او تبریک گفت.
امشب زنگ زد که تاریخ سفرت مشخص شد؟ گفت احتمالا هفته آینده، گفت تاریخ را عقب بینداز تا با هم برویم.
چیزی تغییر نکرد بین دوستیمان، چون دوستیمان یک دوستی تمام عیار است.

پ.ن:
از آددمهای اطرافم خسته ام و باید از دوستانم بخاطر اینکه ضربه نخورند فاصله بگیرم.

ریشه

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۸ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری

می‌گفت: می‌دونی چرا پاییزو دوست دارم؟ فصل رها شدن و رسیدنه، برگا همه چیزو رها می‌کنند تا به ریشه برسند، برگا واسه رسیدن می‌میرند.

بعد نگام می‌کرد و آروم می‌گفت: دوست دارم مثل برگا قشنگ بمیرم. دوست دارم توی راه رسیدن به ریشه بمیرم.

اخم می‌کردم و زل می‌زدم به جایی که صورتش رو نبینم. می‌زد زیر خنده و می‌گفت: هی ریشه اخم قشنگِ من، اخم نکن، چال لپت تو چاله چوله های اخم گم میشه ها...

با یه لبخند مضحک زورکی شروع می‌کردم به قدم زدن، پشت سرم راه میفتاد، هیچوقت شونه به شونه من راه نیمد، می‌گفت می‌خوام قدماتو ازبَر کنم واسه پاییز آخرالزمان. نگفت منظورش کدوم پاییزه..

و حالا پاییز آخرالزمان رسیده، من همیشه جلوتر راه رفتم، قدماشو ازبَر نکردم، پاییز رسیده و من از سرما، پیش از رسیدن به ریشه‌ها با مرگ قدم خواهم زد.