زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

آبانِ معمولی

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۱۹ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۰ نظر

چقدر امسال باران دیر بارید، سال 94 دومین باران پاییزی شیراز را در 13 آبان با کسی قدم زدم که فکر می کردم با بقیه فرق دارد و آمدم همینجا در موردش نوشتم.

امسال 13 آبان باز زیر باران بودم، آن هم در حرم امام علی (ع).

آبان می توانست ماه ویژه ای باشد، اما به معمولی بودن خودش ادامه داد، درست مثل من.

این یک دنیای معمولی است، پس لطفا از آن اینهمه درخواست های سورآل نداشته باشید.


آیه ذهب

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۱۰ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری

اگر قرار بود پیامبر باشم، نوح بودن را انتخاب می کردم. بعد یک جفت از تمام دوست داشتنی هایم را سوار کشتی می کردم و از دور برای تمام آنهایی که غمگینم کردند و رنجم دادند دست تکان می دادم.
اما...
اما تو را بی جفت می آوردم، تو را برای خودم می آوردم و می گذشتم از اینکه تو بیشتر از همه غمگینم کردی، بیشتر از همه رنجم دادی.

پایان دومین ماه از پاییز

شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۵۱ ق.ظ | فرخنده (ری را) آشوری

فکر کنم پر آرامش‌ترین نقطه زندگی‌ام همینجایی باشد که ایستاده‌ام. بدون هیچ تعلق خاطری، بی هیچ دلهره‌ای برای به دست آوردن و پریشان خاطری برای از دست دادن.

روزهای زیادی است که دلتنگ هیچ کس نیستم. نگران کسی نیستم. قلبم از عشق یا درد مچاله نمی‌شود، رنجی هم اگر هست از قلبم نیست از دردهای زندگی است که ربطش به قلبم به نسبت‌ها می‌رسد نه رابطه‌ها.

دیگر خنجر آدم‌ها قلبم را زخمی نمی‌کند، دیگر چشم‌ها یا عطر آشنایی پرتم نمی‌کند میان خاطرات سال‌های دور و نزدیک.

حالا بدون خرد شدن و رنج بردن می‌توانم در خیابان‌های پر از خاطره قدم بزنم، حالا باران که ببارد برایم یک اتفاق طبیعی محیط زیستی است و چشم‌هایم دچار سوزش نمی‌شود.

روزی فکر می‌کردم اگر به چنین نقطه‌ای برسم به پایان رسیده‌ام اما الان که در این نقطه‌ام فکر می‌کنم زندگی تازه آغاز گردیده است.

تقویم‌ها تا همین روزهای نه چندان دور برایم حکم برگه محکومیتم را داشتند، اسفندها مرا به دار می‌آویختند و مردی از سلاله پاییز می‌آمد نجاتم می‌داد و در یکی از روزهای گرم شهریور کارم به خودسوزی می‌رسید.

اما حالا نه بهار رقص‌کنان خبر دوباره آمدنم را می‌دهد و نه امیدی به رنگارنگی پاییز مرا به شدت غمگین می‌کند. همه چیز با بی‌هیاهویی در حال گذر است. درست مثل خودم که به زودی می‌گذرم، می‌روم و روزی از ذهن تمام آدمیان پاک می‌شوم.


پ.ن:

شما چند نفر چرا به این خانه بی نور همچنان سر می زنید؟

دنیای نه قشنگ

چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۷ ق.ظ | فرخنده (ری را) آشوری

زلزله آمد.

پشت در بیمارستان بودم، سرما خوردگی باعث شد تا من را داخل بیمارستان سرطان راه ندهند، روی زمین نشستم، داشتم آرام آرام دعا می خواندم که سرم گیج رفت، یعنی فکر کردم که سرم گیج رفته، اما زمین کمی لرزیده بود.

همکاران توی گروه داشتند در مورد لرزیدن زمین حرف می زدند. کمتر از یه ربع بعد فهمیدیم کرمانشاه زلزله آمده و پس لرزه هایش به شیراز رسیده است.

600 نفر کشته شدند، زلزله همیشه کشته می دهد. مثل بم که وقتی نوجوان بودم هزاران کشته گرفت و من پای تلوزیون گالون گالون اشک ریختم.

کرمانشاه آخرین زلزله نیست، زلزله بعدی هم کشته می دهیم. اصلا هر هفته همین تعداد را داریم توی جاده هایمان از دست می دهیم.

فقط خواستم بگویم این کشته ها به هیچ کجای مسئولان نیست. ما تک تک می میریم به دستشان.