زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

سکوت

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۹ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۰ نظر

چقدر خوب که دیگر کسی  اینجا را نمی خواند

فرار

شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۲ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری
یک سالی می شود که با هم همکار و دوستیم.
مدتهاست او را به اسم کوچک صدا می زنم، یکی از بهترین دوست های من است آن هم در سرزمینی که آدمها دوستی واقعی دو نفر با جنس مخالف را نمی توانند پاک تصور کنند.
از زندگی اش خبر دارم و از بسیاری از رازهایش.
او هم قسمت خیلی خیلی کوچکی از زندگی مرا می داند. دوستیم اما هیچ وابستگی بین ما وجود ندارد.
می شود روزها هم را نبینیم و یا با هم صحبت نکنیم. اما خیلی باهم دوستیم، آنقدر که وقتی دلش میخواهد خیابان ها را بچرخد زن گ می زند و می گوید آماده شو، حتی اگر ساعت از نیمه شب گذشته باشد. همیشه مرا به فامیلی صدا می زند.
اما این جنس خوب دوستی را دیگران نمی توانند ببینند و به او انگ عشق یا رابطه ای هوس آلود می زنند.
چند روزی است حلقه می پوشم و در پیج اینستاگرامم برای «م» عاشقانه مینویسم، بعد از یک سال چند روز پیش پرسید: تو نامزد داری؟ گفتم: آره و او تبریک گفت.
امشب زنگ زد که تاریخ سفرت مشخص شد؟ گفت احتمالا هفته آینده، گفت تاریخ را عقب بینداز تا با هم برویم.
چیزی تغییر نکرد بین دوستیمان، چون دوستیمان یک دوستی تمام عیار است.

پ.ن:
از آددمهای اطرافم خسته ام و باید از دوستانم بخاطر اینکه ضربه نخورند فاصله بگیرم.

ریشه

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۸ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری

می‌گفت: می‌دونی چرا پاییزو دوست دارم؟ فصل رها شدن و رسیدنه، برگا همه چیزو رها می‌کنند تا به ریشه برسند، برگا واسه رسیدن می‌میرند.

بعد نگام می‌کرد و آروم می‌گفت: دوست دارم مثل برگا قشنگ بمیرم. دوست دارم توی راه رسیدن به ریشه بمیرم.

اخم می‌کردم و زل می‌زدم به جایی که صورتش رو نبینم. می‌زد زیر خنده و می‌گفت: هی ریشه اخم قشنگِ من، اخم نکن، چال لپت تو چاله چوله های اخم گم میشه ها...

با یه لبخند مضحک زورکی شروع می‌کردم به قدم زدن، پشت سرم راه میفتاد، هیچوقت شونه به شونه من راه نیمد، می‌گفت می‌خوام قدماتو ازبَر کنم واسه پاییز آخرالزمان. نگفت منظورش کدوم پاییزه..

و حالا پاییز آخرالزمان رسیده، من همیشه جلوتر راه رفتم، قدماشو ازبَر نکردم، پاییز رسیده و من از سرما، پیش از رسیدن به ریشه‌ها با مرگ قدم خواهم زد.

 

 

پاییز

سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۰ ق.ظ | فرخنده (ری را) آشوری

زل زده ام به دستانش در عکس و به روزی فکر می کنم که این عکس را گرفت، به خنده های آن روز..

بعد یادم می افتد که گفت: خب دستای من زشته مثل دستای تو نیست که

و من نگفتم که چقدر دوست دارم دست هایش را قاب بگیرم و بزنم به دیوار اتاقم