1- خیلی خوب است که اینجا را دیگر کسی نمی خواند.
هر چند اینکه ماهی یکبار بیایی و در وبلاگت بنویسی هم نشانه هایی دارد برای اهل تفکر.
آدرس اینجا را عوض کردم، کم نوشتم تا کم کم دیگر کسی سراغ اینجا را نگیرد، تا همه یادشان برود که دختری بود که عاشقانه می نوشت، یا از دردها می نوشت و از اندوه ها.
2- قرار شد برایشان کار کنم، گزارش های اجتماعی و زنان را بنویسم، دیشب پرسید شما سکولاری؟؟
به سوالش خندیدم و البته که به این قبیل سوال ها عادت دارم، اینکه بپرسند: فمنیستی؟ سکولاری؟ و... آخرش هم به چادرم نگاه کنند و در ذهنشان برداشت ها و قضاوت ها شروع شود و آخرش هم به پچ پچ ها برسد.
3- همکارم که یک دختر همسن خودم هست به رییسم گفته که من با خانم آشوری مشکل دارم و نمی توانم کار کنم و دلیلش هم اینطور بیان کرده که این خانم افکار خطرناکی دارد، و البته که رییسم هم بعدا نشسته فکر کرده که خب نکند افکار خطرناک این دختر دودمان مرا هم به باد دهد و حالا با من رسمی صحبت می کند و سعی می کند از من دوری کند و این هم چیز جدیدی نیست.
4- یکی از محل های کارم را ترک کردم، قسط و اجاره خانه ام عقب افتاده، از آخر هفته لپ تاپ و اینترنت هم نخواهم داشت، در اداره ام مردی بود که قومیت تُرک عشایری دارد و از اینکه زنان در اداره باشد رنج می برد و اقدام به حذف همه کرده است و جالب اینجاست هیچکس هم اعتراض نکرد و من یک دستی بودم که صدا نداشت.
5- دلم می خواهد حالا که فقط خودم اینجا هستم، بیشتر اینجا بنویسم.