...
شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۴۸ ق.ظ |
فرخنده (ری را) آشوری
من اتفاقی هستم که اشتباهی از دست خدا افتادم.
من اتفاقی هستم که اشتباهی از دست خدا افتادم.
خانه ما درست روی خط استوا قرار داشت و هیچ زمین شناس و خبرنگار فضولی این را کشف نکرده بود، خط استوا همیشه گرم و لذت بخش بود حتی روزهایی که از دادگاه برمی گشتیم و می دانستیم که قرار است اتفاقات بدی بیفتد، ما زمستان های زیادی را پشت سر گذاشته بودیم و هر گاه سوزی به خانه مان رسیده بود همدیگر را به آغوش کشیده بودیم و آن سوز لعنتی گورش را گم کرده بود.
تا اینکه درست در فصل موزها و نارگیل ها، درست وسط فصل خرماپزان یک برف لعنتی، یک اتفاق که قرار بود لذت بخش ترین گرمای زندگیم باشد خانه ما را برداشت و به سرزمین نارنیا برد، آن هم وقتی که طلسم ملکه سرما بود و از آن روز تا بحال هیچ کس برای نجات ما نیامده و ما هم هر تکانی که به خودمان می دهیم بهمن است که به روی سرمان خراب می شود.