من در زندگی قبلی ام چه بوده ام؟؟؟
وقتی کسی آروم و با لحن مهربونِ غم انگیزی میپرسه که میشه حرف بزنیم؟ یعنی قرار نیست چیزای خوبی بشنوی.
بار اولم نبود که در این موقعیت قرار می گرفتم اما هنوز هم استرس می گیرم، ته ذهنم شروع کردم به حدس زدن که یعنی چی می خواد بپرسه؟ نه اهل حرف زدن بود و نه آدم دردودل کردن.
پرسید آشوری بنظرت من چطور آدمی هستم؟ لطفا رک بگو، آدم بدی ام؟ مکث کردم گفتم نه اما همیشه عصبی و آشفته ای، اسمت که میاد من یاد صداهای بلند میفتم.
شروع کرد به حرف زدن به دردودل کردن، چیزایی که قرار شد بینمون بمونه، از رنج ها گفت، از دردها... او هی حرف زد و من یاد نوشته مجتبی جوانی توی دو سه سال قبل افتاده بودم، مجتبی گفته بود دخترا که بهش می رسند شروع میکنند باهاش دردودل کردن و نمی دونند که روحشون پریود شده و از او به عنوان نوار بهداشتی استفاده می کنند گفته بود فکر می کنم توی دنیای قبلی یه نواربهداشتی با قدرت جذب بالا بودم...
سالهای زیادی هست که من درد و رنج و قصه مردای زیادی رو میدونم، قصه هایی که فقط من میدونم، مردایی که به من رسیدن چی؟ اونا هم روحشون درد ماهانه داشته؟ اگر ماهانگی چیزی از رنج آدمی کم میکرد زن ها هر روز بیشتر شبیه کلمه رنج نمیشدند، من توی زندگی قبلیم چی بودم که حالا رنج هزاران مرد رو دارم به دوش میکشم...
حرفاش تموم شد گفت چرا با تو میشه احساس راحتی کرد؟ چرا میشه راحت همه چیز رو بهت گفت؟ چقدر خوبی تو، کنارت میشه آرومِ آروم بود. من اما دلم خواست مجتبی اینجا بود و یه نخ از مارلبوروی عزیزش تعارفم میکرد و میگفت: میدونی ری را... (لعنتی حتی مجتبی هم انگار می خواهد حرف بزند)