زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

سپوکو

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۳۴ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۰ نظر

بوها خیلی مهمند و هر کسی یا چیزی بوی مخصوص خودش را دارد. آدم ها، گل ها، خاطره ها، حرف ها، نگاه ها و... هر کدام بوی مخصوص خودشان را دارند من حس بویایی نسبتا خوبی دارم ، از بچگی همینطور بودم مثلا اولین کسی بودم که فهمیدم برادرم سیگاری شده و بقیه حتی مادرم یکسال بعدش فهمیدند یا روزی که پدرم رفت مسافرت و گفت شنبه برمی گردد من می دانستم تا سالها نباید منتظرش باشیم و هیچ شنبه ای از صدای زنگ در ذوق زده نشدم، من بوها را خوب تشخیص می دهم و حالا باز اطراف من بوی رفتن کسی پیچیده، یکی دارد آرام و بی سروصدا می رود، یکی هنوز نیامده، هنوز خاطره نساخته دارد پاورچین پاورچین دور می شود، خودش هم باور نمی کند اما من بوی رفتنش را استشمام می کنم درست به همان شدت بوی عطرش بر کتاب هایم...
ببینید،نگاه پر از خشمش را ببینید، شما هم باور نمی کنید نه؟؟؟
هی؟ با توام، چشمانت را این شکلی نکن، ببین رفیق من که هنوز برایت چای نریخته ام، فصل بهارنارنج ها تازه شروع شده کمی صبر کن چای دم کنم یا لااقل چایی نخورده کمی پسرخاله شو و بعد کفش رفتنت را بپوش.
هی یارو با توام، رفتن که به این سادگی ها نیست، راستش را بخواهی نمی توانم بگذارم بروی تو چراغ این روزهای تاریکی، من تو را قاچاقی از آن سوی مرز رویاها آورده ام نه می توانم پَسَت دهم نه می توانی بروی، آهای کالای قاچاق زندگی سر تو فرصت تعویض هم ندارم، می فهمی چه می گویم؟؟؟
اصلا بگذار یک جور دیگر حالی ات کنم، این سیاستی ک پیش گرفته ای را دوست ندارم این سکوت لعنتی ات را بشکن، اینقدر پِت پِت نکن چراغ جان من هیچ شمعی در خانه برای افروختن ندارم پس اگر قرار به رفتن باشد باید جنگ شود، باید خون و خونریزی شود و یکی از ما دوتا کشته شود، بگذار روشنت کنم در ادبیات فهم من متضاد کلمه ماندن، رفتن نیست مُردن است پس اگر می خواهی بروی یا بکُش یا کُشته شو.
درست که من تابحال یقه کسی را نگرفته ام ونکوباندمش به دیوار و نگفته ام حق نداری بروی و هر وقت که کسی خواسته برود شانه بالا انداخته ام و در را باز کرده و خودم را کنار کشیده ام و حتی شده خودم انداختمش بیرون، اما این بار نمی شود، سر تو لب مرز این زندگی درگیری پیش آمده تیر خورده ام زخمی ام تحت تعقیبم پس فکر رفتن را از سرت بیرون کن و بنشین سر جایت یا بلند شو بجنگ، نگاه نکن که بغض راه گلویم را بسته، نگاه نکن که دست هایم دارد می لرزد، بوی رفتن یعنی جنگ، پوزخند هم نزن و زمزمه نکن: آخه تو ک طاقت اخم مرا هم نداری، باشد حرف تو درست اما یکی باید کشته شود و من جرات دارم که یک سامورایی خسته شوم.

  • ۹۵/۰۱/۱۶
  • فرخنده (ری را) آشوری