زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

مرگ یک لبخند

شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۳ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۰ نظر

من هر روز با توضیحات هیجان انگیزم برای دیگران خودم را، گول می‌زنم.

 وقتی آدمها از تنهاییم می‌پرسند لبخند می‌زنم و می‌گویم که به نیامدن‌ها عادت کرده‌ام، بعد دوباره لبخند می‌زنم و اینبار به دروغ خودم اما.

نمی‌دانم روزی چندبار در برابر سوال دیگران که آیا تنهایی خوب است پاسخ بله می‌دهم، اما اینکه بخواهی برایشان توضیح بدهی که تنهایی انتخاب تو نیست، اجبار توست، کار سختی است، تو نمی‌توانی به دیگران توضیح دهی که رازهایی داری مگو، غم‌هایی داری مگوتر.

آدمها ظاهر تو را می‌بینند، لب‌های همیشه خندان تو را می‌بینند، بعد یک روز یک اتفاق عجیب می‌افتد و زمانی که داری بلند بلند چیزی را برای رییست تعریف می‌کنی، سکوت می‌کنی و در صندلی عقب ماشین بغضت بی‌هوا می‌ترکد و او که سکوت تو را می‌بیند برمی‌گردد و می‌بیند دختر همیشه خندان اداره‌اش خیس از اشک است.

دختری که بلند بلند می‌خندد و در مسیر برای رییسش همیشه شعر می‌خواند و خیلی شاد است و در ظاهر غم‌ها به فلان جایش هم نیستند، بالاخره یکهو جایی که نباید می‌شکند و رییسش در سکوت برایش نارنگی پوست می‌گیرد.

حتما رییسش به کلمات فکر می‌کند، به کلمات پیش از وقوع گریه، تا بفهمد کدام کلمه این دختر را چنین ناکار کرده و هرگز نخواهد فهمید آن کلمه پیش از تولد شلیک کرده است.

 

  • ۹۵/۰۸/۰۱
  • فرخنده (ری را) آشوری