من از این شهر رفته ام، فکر کنم دو هفته پیش بود که پرواز کردم و با خشم و نفرت از این شهر رفتم، پس در کوچه و خیابان این شهر چه غلطی می کنم؟
دچار وحشت مدام شده ام؛ جرات نگاه کردن به ماشین ها را ندارم، سرم پایین است که مبادا کسی بداند من هنوزم در این شهرم، حتی به زدن روبنده فکر می کنم...
چه دنیای مزخرف و عجیبیست، کس دیگری ظلم می کند و تو فرار می کنی، کس دیگری قتل می کند و تو می ترسی، کس دیگری بوی گند می دهد و تو باید بروی...
ماندن در این شهر شده است کابوس زندگی ام...
- ۹۴/۰۹/۱۴