زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

بیایید برویم خدا را برگردانیم

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۱۲ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۲ نظر

اولش باورم نمی شد که خدای با آن بزرگی خسته شده باشد، همیشه همینطور  است، اول عصبانیت می آید، خشم می آید و در آخر خستگی می آید، خدا هم روزهایی خشمگین شده بود و جهنم را ساخته بود و حالا خسته شده بود و رفته بود.

من دنبالش گشتم دیوانه وار، درست وقتی که کسی یک ساعت التماسم کرده بود که برای آخرین بار سوار ماشینش شوم و من فرار کرده بودم و نزدیک بود زیر چرخ های یک ماشین دیگر له شوم، صدایش زدم نبود.

دویده بودم تا از آن همه نامردی فرار کنم و هی اسمش را صدا زدم نبود، قبل تر فکر می کردم رفته مسافرت و همین روزها برمی گردد اما آدم های زیادی رفتند خانه اش و زیر دست و پای نبودنش مُردند، تمام کوچه را دویدم و به دیواره های باغ مشت زدم و خدا برنگشت، سربالایی کوچه را زمین خوردم و برگ های پاییزی ریخته بر زمین پچ پچ کردند بیچاره نمی داند که خدا رفته است و من زار زدم که چرا مرا با خود نبرده است؟ من که جز او کسی را نداشتم. به خانه رسیدم، سجاده پهن کردم و ضجه زدم که حداقل برگرد و مرا با خود ببر

  • ۹۴/۰۸/۲۶
  • فرخنده (ری را) آشوری

نظرات  (۲)

خداوند هرگز دیر نمی کند.. او هم پدر و هم مادر است... با محبت ها و غضب هایی از همان جنس..
قوی باش دختر..
پاسخ:
وقتی این همه دوست خوب دارم، قوی خواهم بود،ممنونم ک هستید،ممنونم.
خدا همینجاست و جایی نرفته است
این ما هستیم که چون فرسنگها از فطرتمان فاصله گرفته‌ایم خیال میکنیم که او خسته شده و رفته است
چشم دل را باز کن ببین
قلبت را از همه چیز خالی کن و فقط یک بار بگو: یا الله
دیدی گفتم! آری خدا همین است.
پاسخ:
ممنون دوست عزیز

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی