بعد از ماه ها، بالاخره پولش را جور کردم و پس دادم.
پولش را پس دادم و اسمش را در گوشی ام تغییر دادم و خودش را وارد بایگانی ذهنم کردم و چقدر خوب می شد اگر "حذف کردن" فعلی واقعی بود و میشد راحت صرفش کرد، اما وقتی کسی قسمتی از خاطراتت، روزهایت، رویاهایت و وحشتناک تر درونت را با تو مشترک بوده است را هرگز نمی توان بصورت معنای واقعیِ کلمه حذفش کرد، آن فرد مورد نظر گوشه ای درونت یک خانه ی ابدی می خرد و همیشه همانجا می ماند، و اصلا مهم نیست که تو آن ماندن را می خواهی یا نه.
می ماند و هر از گاهی بودنش را متذکر می شود و قلبت را بدرد می آورد و چشمانت را خیس می کند و وادارت می کند با او تا دیروز را قدم بزنی و وارد روزهای خوب گذشته بشوی و روحت درد بگیرد که روزهای خوبی که می گذرند در آینده روزهای بد و غم انگیزی می شوند. آن لعنتی درست زمانی که فکر می کنی همه چیز را فراموش کرده ای چنگ می اندازد به روحت و تو به دنیا لبخندی دروغی می زنی و می گویی: خوبم.
- ۹۴/۰۶/۰۴