زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

زنی در فرودگاه

در خانه من مَحرَم باشید لطفا.

سرگیجه های مزمن

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ب.ظ | فرخنده (ری را) آشوری | ۲ نظر

کلاس چهارم ابتدایی بودم توی ماه رمضان،تولد امام حسن مجتبی(ع)، توی مسجد محله مان در مسابقه ای برنده شدم و روحانی مسجد به من یک "کره زمین" هدیه داد.

هدیه ای که از گرفتنش خوشحال بودم، تمام لحظات می چرخاندمش و تمام دنیا را سیر می کردم...

کره را دوست داشتم،می چرخید، می چرخیدم..

الان ندارمش، یعنی سالهاست که دیگر ندارمش،او می چرخید، هیچ طوریش نمیشد،من می چرخیدم، دنیا می چرخید و سرم گیج می رفت.

یک جایی میان سرگیجه های چرخیدن ، هدیه ی ده سالگیم گم و گور شد و بعدش من همه زندگیم کره شدم و هی چرخیدم، زندگی ام سرگیجه گرفت و گم و گور شد، من بزرگ شدم و بیشتر چرخیدم،دوست داشتنی هایم سرگیجه گرفتند و گم و گور شدند،من چرخیدم آدم ها سرشان گیج رفت و گم و گور شدند،من چرخیدم باغچه مان سرش گیج رفت خشک شد،من چرخیدم لبخندهایم سرشان گیج رفت و بغض شدند، من چرخیدم ...

هنوز هم دارم می چرخم خدا بزرگتر هست اما نکند او هم سرش گیج برود و از زندگیم گم و گور شود؟؟؟


دیگر کره ها را دوست ندارم،اگر روزی کسی خواست برایم هدیه بخرد نقشه جهان را بخرد. تا هر گاه دلتنگ کسی یا چیزی شدم نقشه را تا کنم و به او برسم.

  • ۹۴/۰۵/۱۵
  • فرخنده (ری را) آشوری

نظرات  (۲)

سرگیجه هایی که تمومی ندارن انگار.
پاسخ:
آره، سرگیجه های لعنتی...
سرگیجه های لعنتی که بین دایره ها و بیضی ها گم شده :(
پاسخ:
بله، بله سرگیجه هاس لعنتی
سر گیجه های مزخرف
سرگیجه های...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی