مانیفستِ حزب ری را
به یک مانیفست شخصی فکر می کنم، راستش فکر که نه، تصمیمم را گرفته ام. می خواهم قدرت خودم را به دست بگیرم و برنامه ها و اهدافم را ارائه و آنها را دنبال کنم.
اولینش شاید تغییر آدرس همین خراب شده است که تصمیم به آباد کردنش گرفته ام. شاید باید یک پیشینه از شرایط این مدت خودم ارائه دهم. من از ابتدای خرداد دیگر برای هیچ کاری برنامه ریزی نکردم، شب ها با هیچ هدفی نخوابیدم و صبح ها با هیچ هدفی بیدار نشدم. کاغد یادداشت هایم که مدت ها بود به جای برنامه های روزانه و کاریم تبدیل به مینمال نویسی شده بود را به آغوش گرم و لزج سطل زباله سپردم و جانب احتیاط را رعایت کردم تا گریبان گیر پاکبان بیچاره نشود.
این تغییرات یک شبه نبود، یعنی من یک روز صبح به صورت کاملا ناگهانی همه چیز را به فاک ندادم، بلکه ماه ها این تغییرات درونم شکل گرفته بود، اول از قلبم شاید شروع شد و بعد پمپاژ خون گند کار را درآورد و این اپیدمی تمام سلول های مرا درگیر خودش کرد.
البته این تغییرات این بار از جایی دارد شروع می شود که کار را کمی سخت می کند، از مغزم جایی که خونش را قلب تامین می کند، می دانید که چه می خواهم بگویم؟ ندانید هم مهم نیست چون من باز لباس رزم پوشیده ام و می خواهم به نظرات و افکارهای اطرافم اهمیتی ندهم و یک تکانی به زندگیم بدهم حتی اگر نتیجه این تکان زمین لرزه ای، زلزله ای چیزی باشد و خودم را نابود کند.
من دانای کل نیستم و می خواهم در مورد این مانیفست از دوستانم کمک بگیرم، از آن ها خواهم پرسید و برنامه هایم را در این خانه جدید که تنها چند دقیقه است به آن اسباب کشی کرده ام خواهم نوشت. (آن ها را که می شود البته) خنده دار است که دارم جایی می نویسم که تنها خودم هستم و خودم. اما این خودم جدید است که الان متولد شده و باید بزرگش کنم.