دو روزه که توی خونه ام و هنوز جواب تست کرونا نیمده، هیچ علائمی رو ندارم اما چند روز قبل سه ساعت بدون ماسک پیش کسایی بودم که جواب تستشون مثبت شده
امروز ولنتاین بود، تموم کردن یه رابطه چهار ساله سخته، حقیقتش خیلی دلم نمیخواست امروز حرفای تلخ بزنم اما زدم
این روزا احساس می کنم وقت مهاجرت هست، باید برم اما نمیشه، نمیشه هیچ کجا رفت، نه پولی برام مونده نه راهی، نه کسی
به بابا و برادرام نگاه می کنم اما بعد مامان خالی ام، توان موندن بخاطر بقیه رو ندارم
همه وجودم میخواد بره اما راهی نیست برای رفتن، هر روز تصمیم میگیرم زبان خوندن رو شروع کنم اما عملیش نمیکنم
فقط خدا میدونه که چقدر ذهنم آشفته هست