تا در بند توام آزادم
تو که محکوم به حبس خانگی شدی گفتم دنیا را بهم می ریزم تا رهایت کنند؛ حصر تو حکم عادلانه ای نبود.
به کوچه و خیابان ریختم؛ فریاد زدم، از ناچاری بانک ها و ادارات را به آتش کشیدم تا بفهمند که حصر تو چه تاوانی دارد. باتوم خوردم؛ بازداشت شدم؛ طعم انفرادی را چشیدم و هی چشم دوختم به خبرگزاری های دنیا شاید از تو خبری شود. آنقدر اشک ریختم که باز دو سوم کره زمین به زیر آب رفت؛ در غار تنهاییم خزیدم و سمبل امروزی غارنشینان ماقبل تاریخ شدم؛ از تمام جهان متنفر شدم تا کلاغ ها دسته جمعی خبرآوردند که تو خود، خودت را به حبس برده ای.
خوب که دقت کردم دیدم در اصل تو مرا به حصر کشانده ای در زندانی به وسعت دنیا و میوه ممنوعه ام شده ای و ناعدالانه ترین حکم جهان بود؛ نه کسی به خاطرم به خیابان ریخت و نه تحصنی شکل گرفت من نیز حصاری می کشم به دور خودم؛ و به سبک سرخ پوستان در پاسخ سوال "خوبی" ات می نویسم خوبم و دودش به چشمم خواهد رفت و روزی کور خواهم شد.